رامیلارامیلا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات رامیلا عشقم

مسافرت خرداد

رامی جونم از پنج شنبه تا دیروز رفته بودیم مسافرت کرمانشاه خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما کلی کیف کردی ولی از پریشب سرما خوردی آب ریزش بینی و تب داری الهی قربونت برم آخه شبای اونجا خیلی سرده با اینکه میپوشوندمت ولی نمیدونم چرا سرما خوردی از بس شیرین کاری کردی همه میخواستن بخورنت با کارای بامزه ای که انجام میدادی بااینکه برات اسفند دود کردم و تخم مرغ شکوندم ولی فکر کنم نظرت زدن از بس شیرین بازی از خودت در میاری بامزه من ماشالله مثل بلبلی هرکی هرچی میگه بلافاصله پشتش تکرار میکنی. انقدر این کارارو کردی که هرکی به من میرسید میگفت توروخدا براش اسفند دود کن هرکی هم تا چشم منو دور میدید لپاتو میکشید. ولی بخاطر سرماخوردگیت امروز نبردمت مهدکودک - ا...
16 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام سلام ستاره از این خوشگلا کی داره دخترمن قشنگه موهاش حنایی رنگه هورا رامی جونم وقتی اینو واست میخونم خیلی دوست داری مخصوصا وقتی میگم هورا خودت تند تند دست میزنی و جدیدا هم که عاشق رقصی فقط میگی برای من یه آهنگ بذارید من نانای کنم تازه اهنگ غمگینو هم دوست نداری الهی دورت بگردم مهربونم خیلی عاشقتم نفس منننننننننننننن  
6 خرداد 1391

مهدکودک

رامیلا جونم امروز واسه اولین بار مامان جون بردت مهدکودک من خیلی نگران و ناراحت بودم طوری که خودم نتونستم ببرمت ولی خدارو شکر مثل اینکه از محیط اونجا خوشت اومده اخه عسل دختر همسایه مون که تو هم خیلی دوستش داری اونجاست مربی به مامان جون گفته که ماشالله فقط آهنگ گذاشتن و تو رقصیدی و همش نانای نانای کردی الهی قربونت برم و ایشالله که همیشه تو تمام مراحل زندگی خوش و خرم و خندان وسلامت باشی . ایشالله امروز که رفتی مهدکودک تامقطع دکترا پیش بری الهی قربونت برم دوست دارم هوارتا عزیز دلم  
3 خرداد 1391
1